به گزارش شهرآرانیوز، میتوان داستان دکتر باستانی پاریزی را با جملهای معروف از ایرج افشار آغاز کرد که در وصف دوست اندیشمند خود گفت: «قلم باستانی مورخ و تازهیاب، چیزی است شبیه به چسب «اُهو»؛ زیرا توانایی فوقالعاده دارد که صد مطلب را در یک مقاله خواندنی و دلچسب جا میدهد همچون «چلتکهدوزی». همین طرفهاندیشی است که خوانندگان کتابهایش در هر شهر و روستا و دهکوره به تحسین واداشته شدهاند و شاید من بیش از هر کس این مطلب را دریافتهام که دوستداران کتب او با چه ولعی نوشتههای او را به هر گوشه وطن که بروید، میخوانند و در مجلسهای شبانه نقل میکنند.»
دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، تاریخدان، نویسنده، پژوهشگر، شاعر، موسیقیپژوه و استاد دانشگاه تهران بود که در سوم دی ۱۳۰۴ در پاریز استان کرمان دیده به جهان گشود.
وی تا پایان تحصیلات ششم ابتدایی در پاریز تحصیل کرد و در عین حال از محضر پدر خود، حاج آخوند پاریزی، هم بهره میبرد. پس از پایان تحصیلات ابتدایی و دو سال ترک تحصیل اجباری، در سال ۱۳۲۰ تحصیلات خود را در دانشسرای مقدماتی کرمان ادامه داد و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۲۵ برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در سال ۱۳۲۶ در دانشگاه تهران در رشته تاریخ تحصیلات خود را پی گرفت. باستانی پاریزی به گواه خاطراتش از نخستین ساکنان کوی دانشگاه تهران (واقع در امیرآباد شمالی) است.
در سال ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد و برای انجام تعهد دبیری به کرمان بازگشت. در همین ایام با حبیبه حایری ازدواج کرد و تا سال ۱۳۳۷ خورشیدی که در آزمون دکتری تاریخ پذیرفته شد، در کرمان ماند. باستانی پاریزی دوره دکترای تاریخ را هم در دانشگاه تهران گذراند و با ارائه پایاننامهای درباره ابناثیر دانشنامه دکترای خود را دریافت کرد.
وی کارش را در دانشگاه تهران از سال ۱۳۳۸ با مدیریت مجله داخلی دانشکده ادبیات شروع کرد و تا سال ۱۳۸۷ استاد تماموقت آن دانشگاه بوده و تا پایان عمر رابطه تنگاتنگی با این دانشگاه داشته است.
شوق نویسندگی وی در دوران کودکی و نوجوانی در پاریز و با خواندن نشریاتی مانند حبلالمتین، آینده و مهر برانگیخته شد. باستانی اولین نوشتههایش را در سالهای ترک تحصیل اجباری (۱۳۱۸ و ۱۳۱۹) در قالب روزنامهای به نام باستان و مجلهای بهنام ندای پاریز نوشت که خودش در پاریز منتشر میکرد و دوسه مشترک داشت.
اولین نوشته او در جراید آن زمان، مقالهای بود با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنان» که در سال ۱۳۲۱ در مجله بیداری کرمان چاپ شد. پس از آن بهعنوان نویسنده یا مترجم از زبانهای عربی و فرانسه مقالات بیشماری در روزنامهها و مجلاتی مانند کیهان، اطلاعات، خواندنیها، یغما، راهنمایکتاب، آینده، کلک و بخارا چاپ کرده است.
اولین کتاب باستانی پاریزی «پیغمبر دزدان» نام دارد که شرح نامههای طنزگونه شیخ محمدحسن زیدآبادی است و برای اولین بار در سال ۱۳۲۴ در کرمان چاپ شده است. وی در مدت حیات بیش از شصت عنوان کتاب تألیف یا ترجمه کرد. کتابهای باستانی پاریزی برخی شامل مجموعه برگزیدهای از مقالات وی هستند که بهصورت کتاب جمعآوری شدهاند و برخی از ابتدا بهعنوان کتاب نوشته شدهاند. از میان نوشتههای او، هفت کتاب متمایز است که همگی در نام خود عدد هفت را دارند، مانند خاتون هفت قلعه و آسیای هفت سنگ. بعدا کتاب هشتمی با عنوان هشتالهفت به این مجموعه هفتتایی اضافه شده است.
باستانی برخلاف عمده کتابهای تاریخی که بیشتر نثری سرد و سنگین دارند، بیشتر نوشتههای تاریخیاش پر از داستانها و ضربالمثلها و حکایات و اشعاری است که خواندن متن را برای خواننده آسانتر و لذتبخشتر میکند. به علاوه، کتابهای باستانی پاریزی معمولا پاورقیهای بسیار مفصلی دارند که گاهی از خود متن هم مفصلتر است.
باستانی مفتخر به شاگردی اندیشمندانی مانند عبدالحسین شیبانی، عباس اقبال آشتیانی، محمدحسن گنجی، ابراهیم پورداوود، سعید نفیسی، علیاصغر شمیم و خانبابا بیانی بود و در زمان حیات خود، افراد بسیار زیادی را تربیت و به جامعه دانشگاهی ایران معرفی کرد که محسن جعفری مذهب، حسن حضرتی، حسن زندیه و منصور صفت گل، در زمره شاخصترین دانشجویان وی بودهاند.
باستانی پاریزی صبح سهشنبه پنجم فروردین ۱۳۹۳ پس از یک ماه بیماری کبد در بیمارستان مهر تهران دیده از جهان فروبست و طبق وصیتش در قطعه ۲۵۰ بهشت زهرا(ع) کنار همسرش به خاک سپرده شد.
عباس زریابخویی، از اساتید برجسته تاریخ، در وصف همکار و دوست دیرینش گفته بود: «اگر تاریخ برای عدهایی از افراد مملکت ما امری ملالانگیز و بیفایده باشد، باستانی پاریزی توانسته است این زنگ ملال را از چهره تاریخ بزداید. خوانندگان آثار او هرچند از تاریخ گریزان باشند، ناخودآگاه بهسوی تاریخ کشانده میشوند و ناگهان متوجه میشوند که چگونه این نویسنده بزرگ، با لطایفالحیل و زرنگیهای خاص خودش، او را در میان معرکه تاریخ رها کرده است و چطور نامهای نامأنوس تاریخی و اسامی دور از ذهن جغرافیای تاریخ بیآنکه خود توانسته باشد، ناگهان در مغز او جای گرفته است.»